مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
شـراره میکـشدم آتش از قـلم در دست بگو چگونه توان بُرد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتیست که با نوشـتن نامت شود معـطر دست؟ حدیث حُسن تو را نور میبرد بر دوش شکـوه نام تو را حـور میبرد بر دست چنین به آب زدن، امتحـان غـیرت بود وگـرنه بود شما را به آب کـوثـر دست چو دست برد به تیـغ، آسمـانیان گـفـتند به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ بـرای آنکـه بـیـفـتـد به کـار یـار، گـره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست بـریـده بـاد دو دسـتـی که با امـیـد امان به روز واقعـه بـردارد از بـرادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چـنین معـاملهای داده است کـمتر دست صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست نـزیـبـد آخـر بر قـامـت صنـوبـر دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ به خون چو جعفر طیار، بال و پر میزد شنیده بود شود بال، روز محشر، دست حکـایت تو به اُمُّ البنـین که خواهد گفت و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به هـمدلی، همه کس دست میدهد اول فـدای هـمّـت مـردی که داد آخـر دست به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهٔ چشم جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست |